- وب سایت جامع هوا و اقلیم شناسی ایران - https://climatology.ir -

آیا دانستن فلسفه برای دانشجویان دکتری ضروری است؟

ضرورتی فراموش شده (دکتر حسین عساکره)
آیا دانستن فلسفه برای دانشجویان دکتری ضروری است؟
آیا دانشجویان دکتری با فلسفه (حداقل فلسفۀ دانش مورد مطالعه) آشنایی دارند؟
دانشجویان دکتری تا چه میزان می‌توانند یافته‌های تجربی خود را با بنیادهای فلسفی که به آن باور دارند، پیوند بزنند؟
واژۀ PhD به عنوان اسم (noun)، به معنی دکتری در هر رشته غیر پزشکی، یا بعضاً الهیات و به شخصی که دارای مدرک دکتری باشد (Oxford Dictionaries)، اطلاق می‌شود. منشا این اصطلاح، ترکیب لاتین Philosophiae doctor است ( دیکشنری Merriam-Webster). در تمامی فرهنگ‌های انگلیسی آن را Doctor of philosophy ترجمه کرده‌اند. مطلب مهمی که از این تعریف می‌توان استنباط کرد، این است که درجۀ دکتری در یک شاخه از دانش بشری، درجه‌ای از دانش درآن شاخه است که شخص کسب می‌کند. واضح است که در این سطح هرکس حداقل فلسفۀ مرتبط با دانش خود را می‌داند. در واقع درجۀ دکتری بالاترین مرتبۀ اندیشیدن انتزاعی در مورد پدیده‌های مورد مطالعه است. ضرورت این مهم در زیر آمده است:
انسان برای زیستن نیازمند شناخت پدیده‌های اطراف خود است. از آنجاکه شناخت ناشی از تعامل انسان و محیط و منشأ همۀ فعالیت‌های ذهنی و عملی انسان است، چگونگی شناخت هرکس در هر موردی بستگی به چگونگی برخورد او با محیط دارد. در این صورت، هر کس به تناسب نوع جهانبینی، ایدئولوژی و تکنولوژی- ابزار در دسترس خود، با محیط برخورد می‌کند و به درجه‌ای از شناخت نایل می‌‌آید. حقیقتی که درباره جهان و با واسطه حواس و عقل، به عنوان منابع اصلی انسان برای درک جهان، به دست می‌آید «دانش بشری» می گویند که طی دستیابی به آن نمودهای جزئی جهان بیرونی با ادراکات یا انگاره‌های ذهنی پیشین برخورد، مقایسه، سنجیده و رده‌‌بندی می‌شوند. در نهایت به یاری انگاره‌ها یا ادراک‌های پیشین «مفهوم» شکل می‌گیرد. از برخورد و گسترش مفهوم‌ها در وهله اول، حکم و در وهله دوم، استنتاج حاصل می‌‌شود. حکم گویای روابط نسبتاً دور و ژرف واقعیت است، و استنتاج از جمع شدن حکم‌های متعدد و حصول حکمی وسیع‌تر به دست می‌آید (استقراء)، و این حکم وسیع‌تر به سبب شباهت‌هایی که به احکام سابق ذهن دارد، مشمول آن احکام می‌شود، و بدین وسیله دقت و صراحت یا روشنی بیشتری می‌یابد (قیاس). آموزش‌ در دورۀ دکتری می‌بایست توان صدور حکم و قدرت استنتاج از یافته‌های تجربی را بالا ببرد تا شخص به درجۀ PhD نایل آید. برای دستیابی به این مقصود افراد می‌بایست بیاموزند که پدیده‌های مورد مطالعۀ خود را در قالب جمع‌‌ (کلی‌)‌ نگری و ترکیبی در نظر گیرند. به علت این کلی‌‌نگری بود که تئوری سیستم‌‌ها در بسیاری شاخه‌های دانش بشری جلوه مطلوبی پیدا کرد و مطالعه جامع و کامل هنگامی ممکن است که همه اجزا و عناصر یکجا و در ارتباط با یکدیگر مطالعه شود. بنابراین شناخت فرایندی پیچیده برای کشف روابط و قوانین موجود و صدور حکم و استنتاج تلقی می‌شود. هرچه این شناخت دقیق‌تر باشد، در عرصه عملی-کاربردی منتج‌تر و در حل مسائل مربوط به آن موفق‌تر خواهد بود. از این رو بسیاری اندیشمندان بر این باورند که مطالعه و پژوهش و نیز واکاوی و نتیجه‌‌گیری صحیح و دقیق، بدون تکیه بر بنیادهای فلسفی، امکان‌‌پذیر نخواهدبود. بنابراین شناخت علمی به طور اساسی وابسته به بنیادهای فلسفی است. دانشجوی دکتری برای ارزیابی و شناخت پدیده‌‌ها ناگزیر به انتخاب دستگاهی فکری است که بتواند بر اساس آن به بررسی مسائل و پدیده‌‌های مورد نظر بپردازد. دستگاهی که پژوهشگر برای این کار برمی‌‌گزیند حاصل جهان‌‌بینی وی است. هر جهان‌‌بینی نه‌تنها دارای «روش‌‌شناسی (متدلوژی)» خاصی است، بلکه «فرهنگ واژگانی (ترمینولوژی)» خاص خود را دارد. می‌‌توان نظام‌‌واره‌‌های فلسفی را در دو دستگاه شناخت «تجربی» و «تعقلی (سیستمی)» طبقه‌بندی کرد.

اگرچه بسیاری از ما بر این باور هستیم که از دیدگاه‌های سیستمی در پژوهش‌های خود بهره می‌گیریم، اما از این واقعیت غافل هستیم که دیدگاه سیستمی از بنیادهای فلسفی نشأت گرفته و مروّجان آن عمدتاً فلاسفه‌‌ای چون بوعلی‌‌سینا، دکارت، کانت و … هستند. اندیشمندان پیروِ این دستگاه فکری، معتقدند که حس و تجربه تنها برای شناخت کافی نیست؛ بلکه تعقل و اندیشۀ فلسفی از ضرورت‌های بنیادی برای دستیابی به شناخت است. بدین دلیل دو موضوع اساسی «برهم کنش پدیده‌‌ها» و «توزیع زمانی ـ مکانی» آن‌‌ها مطرح شده‌است. در این دستگاه فکری آثار متقابل پدیده‌ها فرایندهای مختلفی را در پی خواهد داشت. زیرا براساس این دیدگاه تعاملی دوجانبه و بعضاً غیرمستقیم بین پدیده‌ها برقرار می‌‌باشد. بدین دلیل و طبق این دیدگاه، ساختارهای متفاوت، فرایندهای مختلفی را در پی خواهد داشت. در این دستگاه معرفت‌‌شناسی، روش پژوهش در چارچوب و اصول ردیابی پدیده‌هایی است که بعضاً به لحاظ عقلی – فلسفی (ونه تجربی) توجیه پذیرند. از این قبیل می‌توان به رابطه، تعیین میزان و آزمون پایداری روابط در موقعیت‌های زمانی ـ مکانی مختلف یاد نمود که کیفیت‌‌هایی تازه از عناصر تشکیل‌دهندۀ سیستم ارایه می‌دهند. من براین باور هستم که دورۀ دکتری در بسیاری از دانشگاه ها‌ی ایران از فقدان بنیادها و نظام واره‌های فلسفی رنج می‌برند. متاسفانه هم دورۀ دکتری و هم دانشجویان و بسیاری متولیان آموزش دوره‌های دکتری به معقولات کمتر توجه نشان می‌‌دهند و به تعبیر دیگر «فلسفه‌‌گریز» شده‌اند. بدین دلیل دورۀ دکتری در حصار آموختن چند متدلوژی و نرم افزار محصور شده است. دوره‌های دکتری نه تنها از پرداختن به سازوکار عملکردها و توجه به روابط پدیده‌‌ها باز مانده‌اند، بلکه حتی با بسیاری مفاهیم مرتبط با ابزار، نرم افزار و متدهایی که استفاده می‌کنند، بیگانه‌اند. زیرا خود این ابزار، متدها و نرم افزارها برپایۀ بنیادهای فلسفی بنا نهاده شده‌اند. این واقعیت باعث شده است که بسیاری افراد علی رغم انجام عملیات محاسباتی حجیم یا بکارگیری متدلوژی های پیچیده، از تفسیر و تعبیر یافته‌های خود عاجز باشند. بدین دلیل پیشنهاد می‌کنم دانشجویان دوره دکتری مطالعات فلسفی خود را تعمق بخشیده، گسترش دهند.
بنابه آنچه که گفته شد، در دستگاه فکری سیستمی که از ادعاهای نوین و قاطع مطالعات ،بویژه در دورۀ دکتری است، رویکرد فلسفی، اصلی مهم در شناخت به‌‌ شمار می‌‌آید و چارچوب روش‌‌شناختی خاصی را جهت پژوهش و بررسی ایجاد می‌‌کند. به همین دلیل در این دیدگاه است که دانشمندان به دنبال شناخت نظام‌‌های مستتر در ساختار پدیده‌های مورد مطالعه و یا تحولات آنها هستند. چه، در شناخت تعقلی – فلسفی صرف‌‌نظر از ظاهر پدیده‌‌ها، روابط درونی (غیرظاهری) پدیده‌‌ها تفسیر می‌‌شود. بر این اساس عموماً تأویل و تعبیر فرایندها و تحولات مرتبط با آنها نیز محتمل است.